دلشکسته

عجب دنیای ساکتی.

دیگر صدای تپش قلبها غوغا نمی کند.

بی گمان همه شکسته اند.

نوشته شده در سه شنبه 28 خرداد 1392برچسب:,ساعت 13:36 توسط اصغر حبیبی| |

سلامتی رفیقی که از پشت خنجر خورد

ولی برگشت گفت بیخیال رفیق!

فهمیدم نشماختی...!

نوشته شده در سه شنبه 28 خرداد 1392برچسب:,ساعت 13:34 توسط اصغر حبیبی| |

برگرد از اول برو

چشمانم پر از اشک بود ندیدم رفتنت را...

نوشته شده در سه شنبه 28 خرداد 1392برچسب:,ساعت 13:31 توسط اصغر حبیبی| |

نوشته شده در شنبه 11 خرداد 1392برچسب:,ساعت 15:53 توسط اصغر حبیبی| |

باید به بعضی ها گفت:

ظرفیت عقب تکمیل است لطفا از جلوخنجر بزنید!

نوشته شده در شنبه 11 خرداد 1392برچسب:,ساعت 15:45 توسط اصغر حبیبی| |

گاهي انقدر دلتنگت ميشوم كه دونيا به اين بزرگي

برايم تنگ ميشود!

نوشته شده در چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:,ساعت 18:31 توسط اصغر حبیبی| |

اينجا زمين است جايي كه وقتي ازشدت تنهايي

زانوهايت را بغل ميكني برات پول ميريزند.

نوشته شده در چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:,ساعت 18:16 توسط اصغر حبیبی| |

تو روزگاري كه رفتي اينا من شد

از عاشقي تنهايي

از زندگي مصيبت

از دوستي خيانت

واز سادگي شكستن.

نوشته شده در چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:,ساعت 18:0 توسط اصغر حبیبی| |

نوشته شده در یک شنبه 5 خرداد 1392برچسب:,ساعت 22:11 توسط اصغر حبیبی| |

چه اسان عادت میکنیم وچه سخت جدا میشویم

وبعد چقدر زود دلتنگ میشویم

کاش میدانستیم قدرباهم بودن ها را.

نوشته شده در جمعه 3 خرداد 1392برچسب:,ساعت 23:36 توسط اصغر حبیبی| |

نوشته شده در جمعه 3 خرداد 1392برچسب:,ساعت 16:54 توسط اصغر حبیبی| |

دیر باریدی باران...

دیر!!!

من مدت هاست در حجم نبودن کسی

خشکیده ام...!

نوشته شده در جمعه 3 خرداد 1392برچسب:,ساعت 16:51 توسط اصغر حبیبی| |

خاموشی بهانه است.

مشترک مورد نظر قصد فراموشی دارد.

نوشته شده در جمعه 3 خرداد 1392برچسب:,ساعت 16:49 توسط اصغر حبیبی| |

دکترپای نسخه ام بنویس:

"ممنوع لملاقات"

بگذار تنهاییم دلیل پزشکی داشته باشد.

 

نوشته شده در جمعه 3 خرداد 1392برچسب:,ساعت 16:33 توسط اصغر حبیبی| |

سکوت میکنم:

نه اینکه دردی نیست

گلویی نمانده برای فریاد...

نوشته شده در جمعه 3 خرداد 1392برچسب:,ساعت 16:30 توسط اصغر حبیبی| |

بایکی میخواستم درد دل کنم گفتم سیگار داری؟

گفت میخوای بکشی؟

گفتم نه تو بکش طاقت حرفامو داشته باشی...

نوشته شده در جمعه 3 خرداد 1392برچسب:,ساعت 16:27 توسط اصغر حبیبی| |

دلتنگی هایم به تو رفته اند.

ارام می ایند.

 در سینه مینشینند.

دیگر نمی روند...

نوشته شده در جمعه 3 خرداد 1392برچسب:,ساعت 16:21 توسط اصغر حبیبی| |

حوصله ات که سر میرود بادلم بازی نکن!

من در بی حوصلگی هایم با تو زندگی کردم

نوشته شده در جمعه 3 خرداد 1392برچسب:,ساعت 16:10 توسط اصغر حبیبی| |

نوشته شده در یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 23:56 توسط اصغر حبیبی| |

باران

بهانه اي بود...

كه زيرچترمن

تا انتهاي كوجه بيايي

كاش...

نه كوچه انتها داشت

و

باران بند مي امد!

نوشته شده در یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 23:52 توسط اصغر حبیبی| |

سوار تاكسي شدم

خواستم كرايه بدم

راننده گفت تنهايي؟

اهسته گفتم خيلي وقته!!!

نوشته شده در یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 23:50 توسط اصغر حبیبی| |

نوشته شده در یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 23:49 توسط اصغر حبیبی| |

نوشته شده در یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 23:45 توسط اصغر حبیبی| |

نوشته شده در یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 17:17 توسط اصغر حبیبی| |

اجازه خدا؟؟

ميشه من ورقمو بدم؟

ميدونم وقت امتحان تموم نشده

ولي من ديگه خسته شدم.

نوشته شده در یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 17:14 توسط اصغر حبیبی| |

دلم ميخواهد بخوابم...

مثل ماهي حوضمان...

كه چند روزيست روي اب ارام خوابيده

است!!!

نوشته شده در یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 16:59 توسط اصغر حبیبی| |

گفتي شايد برگشتم...

هنوزهم زنده ام!

به اميد همان

شايد!

نوشته شده در یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 16:55 توسط اصغر حبیبی| |

نوشته شده در یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 16:46 توسط اصغر حبیبی| |

دنيا اين جوريه

اگه گريه كني ميگن كم اوردي

اكه بخندي ميگن ديوانه اي

اگه دل ببندي تنهات ميزارن

اگه عاشق بشي دلتو ميشكنن

 با اين حال بايد

لحظه اي گريست

دمي را خنديد

ساعتي را دل بست

و عمري عاشقانه زيست.

 

نوشته شده در یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 16:40 توسط اصغر حبیبی| |

گاهي عمر تلف ميشود

به ياد يك احساس...

گاهي احساس تلف ميشود

به پاي عمر...

وچه عذاب ميكشد كسي كه

هم عمرش تلف ميشود وهم احساسش...

نوشته شده در یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 16:36 توسط اصغر حبیبی| |

نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 1:54 توسط اصغر حبیبی| |

گاهی احساس میکنم روی دست های خدا مانده ام!

خسته اش کرده ام

خودش هم نمیداند بامن چه کند.

نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 1:51 توسط اصغر حبیبی| |

خدایا

یک مرگ بدهکارم وهزاران ارزو طلب کار

خسته ام

یاطلبم رابده یا طلبت را بگیر.

نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 1:46 توسط اصغر حبیبی| |

تنها که باشی گاهی ارزومیکنی کسی اسمت را صدا کند...

حتی اشتباهی!!!

نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 1:45 توسط اصغر حبیبی| |

دلشکسته ای کنار پنجره سیگارمیکشید

خسته بود

 انقدرخسته که یادش رفت در در اخرین پوک

سیگارش رابه پایین پرت کندنه خودش را...!!

 

نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 1:39 توسط اصغر حبیبی| |

زندگی هیچ وقت اندازه ی ما نشد...

حتی زمانی که خودمان بریدیم ودوختیم!

نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 1:36 توسط اصغر حبیبی| |

نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 1:35 توسط اصغر حبیبی| |

نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 1:33 توسط اصغر حبیبی| |

نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 1:22 توسط اصغر حبیبی| |

چگونه میتوان به زخم های پاگفت

تمام

مسیر طی شده اشتباه بوده است...!

نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 1:33 توسط اصغر حبیبی| |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد


Power By: LoxBlog.Com