دلشکسته

نوشته شده در یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 23:56 توسط اصغر حبیبی| |

باران

بهانه اي بود...

كه زيرچترمن

تا انتهاي كوجه بيايي

كاش...

نه كوچه انتها داشت

و

باران بند مي امد!

نوشته شده در یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 23:52 توسط اصغر حبیبی| |

سوار تاكسي شدم

خواستم كرايه بدم

راننده گفت تنهايي؟

اهسته گفتم خيلي وقته!!!

نوشته شده در یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 23:50 توسط اصغر حبیبی| |

نوشته شده در یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 23:49 توسط اصغر حبیبی| |

نوشته شده در یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 23:45 توسط اصغر حبیبی| |

نوشته شده در یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 17:17 توسط اصغر حبیبی| |

اجازه خدا؟؟

ميشه من ورقمو بدم؟

ميدونم وقت امتحان تموم نشده

ولي من ديگه خسته شدم.

نوشته شده در یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 17:14 توسط اصغر حبیبی| |

دلم ميخواهد بخوابم...

مثل ماهي حوضمان...

كه چند روزيست روي اب ارام خوابيده

است!!!

نوشته شده در یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 16:59 توسط اصغر حبیبی| |

گفتي شايد برگشتم...

هنوزهم زنده ام!

به اميد همان

شايد!

نوشته شده در یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 16:55 توسط اصغر حبیبی| |

نوشته شده در یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 16:46 توسط اصغر حبیبی| |

دنيا اين جوريه

اگه گريه كني ميگن كم اوردي

اكه بخندي ميگن ديوانه اي

اگه دل ببندي تنهات ميزارن

اگه عاشق بشي دلتو ميشكنن

 با اين حال بايد

لحظه اي گريست

دمي را خنديد

ساعتي را دل بست

و عمري عاشقانه زيست.

 

نوشته شده در یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 16:40 توسط اصغر حبیبی| |

گاهي عمر تلف ميشود

به ياد يك احساس...

گاهي احساس تلف ميشود

به پاي عمر...

وچه عذاب ميكشد كسي كه

هم عمرش تلف ميشود وهم احساسش...

نوشته شده در یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 16:36 توسط اصغر حبیبی| |

نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 1:54 توسط اصغر حبیبی| |

گاهی احساس میکنم روی دست های خدا مانده ام!

خسته اش کرده ام

خودش هم نمیداند بامن چه کند.

نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 1:51 توسط اصغر حبیبی| |

خدایا

یک مرگ بدهکارم وهزاران ارزو طلب کار

خسته ام

یاطلبم رابده یا طلبت را بگیر.

نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 1:46 توسط اصغر حبیبی| |

تنها که باشی گاهی ارزومیکنی کسی اسمت را صدا کند...

حتی اشتباهی!!!

نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 1:45 توسط اصغر حبیبی| |

دلشکسته ای کنار پنجره سیگارمیکشید

خسته بود

 انقدرخسته که یادش رفت در در اخرین پوک

سیگارش رابه پایین پرت کندنه خودش را...!!

 

نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 1:39 توسط اصغر حبیبی| |

زندگی هیچ وقت اندازه ی ما نشد...

حتی زمانی که خودمان بریدیم ودوختیم!

نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 1:36 توسط اصغر حبیبی| |

نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 1:35 توسط اصغر حبیبی| |

نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 1:33 توسط اصغر حبیبی| |

نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 1:22 توسط اصغر حبیبی| |

چگونه میتوان به زخم های پاگفت

تمام

مسیر طی شده اشتباه بوده است...!

نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 1:33 توسط اصغر حبیبی| |

نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 1:27 توسط اصغر حبیبی| |

مادر تدبیر فردا مانده ایم

باهمیم

اما چه تنها مانده ایم

در کلاس جمع وتفریق زمان

عاشق جمعیم وتنها مانده ایم!

نوشته شده در جمعه 27 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 20:40 توسط اصغر حبیبی| |

در کشورما مردم با نفرت به صحنه بوسیدن دوعاشق نگاه میکنند!

اما با اشتیاق برای صحنه اعدام جمع میشوند!

زیستن با این مردم دردناک است.

نوشته شده در جمعه 27 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 20:37 توسط اصغر حبیبی| |

تمام صندلی های پارک دونفراست...!

بیخیال...!

روی چمن میشینیم.

نوشته شده در جمعه 27 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 20:30 توسط اصغر حبیبی| |

نوشته شده در جمعه 27 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 20:5 توسط اصغر حبیبی| |

بیستون کنده شد وعشق به جایی نرسید

دیگر ازتیشه ی فرهادبدم بدم می اید!

نوشته شده در جمعه 27 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 20:0 توسط اصغر حبیبی| |

نوشته شده در جمعه 27 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 19:58 توسط اصغر حبیبی| |

به هرکس می نگرم درشکایت است

در حیرتم که کام دنیا به کام کیست؟

نوشته شده در جمعه 27 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 19:56 توسط اصغر حبیبی| |

خدایا

از تجربه تنهاییت بگو

این روزها سرتا پا گوشم.

نوشته شده در جمعه 27 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 19:54 توسط اصغر حبیبی| |

ازارم میدهد

دیدن ان منظره ای که مادر کودکش را سیلی میزند

ولی کودک بازهم دامان مادرش را رها نمیکند...

کجاست ان قاضی تا حکم کند

که سرچشمه محبت مادراست یا کودک...

 

نوشته شده در جمعه 27 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 19:50 توسط اصغر حبیبی| |

انگار جمعه به دنیا امده ام

دل به هرچی میبندم

تعطیل است!

نوشته شده در جمعه 27 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 19:46 توسط اصغر حبیبی| |

نوشته شده در جمعه 27 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 19:34 توسط اصغر حبیبی| |

هرکی عاشق میشه میگه میمیرم برات!

 

خدایا

 

چراکسی نمیگه میمونم برات؟

نوشته شده در جمعه 27 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 19:23 توسط اصغر حبیبی| |

خدایا

اسمانت متری چند؟

ناشکرنیستم.

اما زمینت دیگر بوی زندگی نمیدهد!

 

نوشته شده در جمعه 27 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 19:17 توسط اصغر حبیبی| |

ما نسل بوسه های خیابانی هستیم

نسل خوابیدن با اس ام اس

نسل کادوهای یواشکی

نسل درد دل با غریبه های مجازی

نسل جمله های کوروش ودکترشریعتی

نسل ترس از رقص نور ماشین پلیس

نسل سوخته

نسل من نسل تو

نوشته شده در جمعه 27 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 19:14 توسط اصغر حبیبی| |

نوشته شده در جمعه 27 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 19:6 توسط اصغر حبیبی| |


Power By: LoxBlog.Com